اکنون،به قله ی کوه رسیده ام و روحم در فضای آزادی و رهایی بال گشوده است
اکنون من بسیار دور شده ام. قامت تپه ها در پس مه،از دیدگانم پنهان شده اند،سلول های
بیابان به دریای آرامش فرو رفته اند،راه هاو گذرگاه ها به زیر دستان بهار چهره پوشانده اند.
دشت ها ،جنگل ها و گردنه ها در پس شبح های سپید همچون ابر های بهاری،زرد همچون پرتو
خورشید،و سرخ همچون گونه های غروب پنهان گشته اند.
ترانه های امواج دریا گم شده،ترنم جویبار در دشت به خاموشی گراییده و صداهای برخاسته از جمعیت،محو گردیده است.
دیگر جز ترانه ی جاودانگی،که با نجوای ارواح همگام شده،هیچ نمی شنوم...
این خانوم خوشگله الان روحه؟!
کجایی دختر؟