صداشو می شنیدم ،همه جا پر نور شده بود
ولی هر چی می دویدم نمی دیدمش گاهی وقتا اون قدر صداش نزدیک می شد که می گفتم الان می بینمش
ولی تلاش من فایده ی نداشت هر چی می گردم دنبالش نمی بینمش آخه تو کجایی دیگه طاقت نداشتم چشمام پر اشک شده بود،
وقتی صداشو می شنیدم یه لرزه عجیبی به تنم می افتاد و حس می کردم من در برابر اون هیچم
سرمو گذاشتم رو زانو هامو مدتی زیادی طول نکشید وقتی سرمو از روی زانو هام برداشتم دیدم که دیگه اون نیست اون دیگه رفته بود
بوی عطر تمام فضا رو پر کرده بود ...
صداش...صداش خس خس میکرد
بابا دست مارو هم بگیر