گلی در شوره زار {ادامه۲}

شاید لطف چند ماه پیش شما باعث شده باشه، می دونید من خسته هستم ، مستاصل، شما چیزهای زیادی حتما در مورد من میدونین

و به عنوان یک انسان همان طور که در موردتون شنیدم میخوام که در صورت امکان کمکم کنید،

با کمال میل سعی خودمو می کنم.

این ارتباط ادامه پیدا کرد تا جایی که صدای اون براش همه چیز شده بود مرهم،آرامش،صبر،مهر،عشق و...

او آنقدر عاشقانه از خدا سخن می گفت: که... که احساس می کرد خون تازه ای در رگ هایش به جریان افتاده حرفهای اون مثل رویایی بود که

براش تبدیل شده بود به واقعیت روشن و واضح اونقدر واضح که با شنیدنش از زبان او حالا جز جز وجودش خدا را فریاد میزدنند و به این باور

رسید، که تمام اتفاقات در زندگی ما آدما یک اتفاق نیست، بلکه یه آزمایشه یه امتحان،امتحانی که ما یا سربلند از اون بیرون میایم یا مردود

میشیم

                                                 ..........................................................................................

زخمهایش یکی پس از دیگری ترمیم می شدند چون او هر لحظه بیشتر و بیشتر به عدالت خدا پی می برد تشنه شنیدن بود و اگه یه روز

صدای گرم و دلنشین اونو نمی شنید خودش رو تنها حس می کرد مثل اینکه اون حالا پل ارتباطی ،یه پل بین خودشو خدای مهربون.

همیشه می خواست با عشق زندگی کنه و اون الفبای عشق رو براش معنی می کرد حالا گوش نواز ترین صدا براش صدای او بود دیرتر از

موعد مقرر تماس می گرفت،دلش شور می زد و نفس توی سینش حبس می شدبارها به او گفته بود که بهش نیاز داره.

                                            ................................................................................................

اما داشت یه اتفاقی می افتاد خودشم نمی دونست چرا

    ابتدا دیرتر از موعد زنگ می زد ،بعد اتفاق می افتاد که در طول یک روز اصلا تماس نمی گرفت و حالا یه روز تبدیل شده بود به دو یا سه روز یا حتی بیشتر...

زیر لب زمزمه میکرد میدونم برای چی اومد یعنی گفت برای چی اومده اما رفت خیلی بی سرو صدا انگار هرگز نبود نگفت برای چی رفت برای

 اومدنشاز من سوال کرد که بیاد یا نه ولی برای رفتنش...

شاید،شاید

نیاز من به اون و گفتنش باعث شدکه چنین تصمیمی بگیره همیشه همین طوره ،

اگه به طرف مقابلت بگی بهش نیاز داری،خیلی راحت میزاره میره انگار نه حرفی نه قولی..

و یا نه شاید این هم یه آزمایش الهی بود ای کاش بتونم در نبود او نیز عدالت خداوند را به خاطر آورم و به خاطر این عدالت شکر گذار باشم..

  

نظرات 13 + ارسال نظر
فراز شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ب.ظ http://www.hozoor-birang.blogfa.com

سلام علیکم خوب هستید انشااله این نوشته هرو بلاخره از خودت قشنگ در وکردی موفق باشی دختر خاله ی عزیزم بای...

میکروسافت شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.arii.myblog.ir

سلام
زیبا مینویسی

دیگه نمیدونم با چه حادثه ای روحتو بکنم شاد

فقط حجرتت از این دنیا منو سپرد بر باد

همیشه شاد و موفق باشی
microsoft

؟؟؟ شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:58 ب.ظ

ایووووووولوووووو ناموسن

پسرک تنها شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

باید شکرگزار بود. چون همیشه چیزایی واسه شکرگزاری هست

آزیتا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:23 ق.ظ http://azi.blogsky.com

سلام عزیزم
جالبه...
مرسی سر زدی بازم آپ کردی خبرم کن

سهیل چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی ؟ ممنون که اومدی پیشم . وبلاگ نازی داری . امیدوارم همیشه شاد باشی و خنده روی لبات باشه . موفق تر باشی / قربانت / سهیل

ماریا جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:06 ب.ظ http://zirebalhayegham.blogsky.com

سلام.خوبی؟ممنون که به من سر زدی.وبلاگ قشنگی داری.بازم سر بزن.خوشحال میشم.

ققنوس آبی جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:45 ب.ظ http://BluePhonix.Blogsky.com

ولی قضیه بزرگتر از این هاست شاید؟

محـــــــمـــــــــود جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:12 ب.ظ http://nooshdaroo.blogsky.com

ساناز جان سلام . پست قشنگی بود . خوب هستید ؟؟ دیگه سر نمیزنی ؟؟؟ سبز باشی . به منم سر بزن .

مهدی شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:20 ق.ظ http://www.taranombahari.blogfa.com

روز و شبم به این خیال این شد که زخمام خوب می شند
شوق من اونو می یاره، صبح غمام غروب میشن
یی عمر توی لانه من، به این سوال می گذرونم
چی شد گذشتی ازمنو، رفتی چرا؟ نمی دونم
وبلاگ واقعا زیبایی داری امیدوارم که موفق باشی و وبلاگت روز به روز بهتر بشه
خوشحال میشم به من هم سری بزنی

کامیار یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.kamyararyana.blogfa.com

وبلاگ بسیار زیبایی بود .
موفق باشی .

مجید یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:55 ب.ظ

پژمان سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:07 ب.ظ http://sportboy.blogsky.com

سلام!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد