-
کویر
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 14:00
توی کویر خشک بی آب و علفی خودشو می دید تنهای تنها، تنهای تنها که نه ، فقط خدا رو داشت که بیشتر اوقات باهاش درد دل می کرد یک روز از غم این زندگی کویریش به خدا شکایت می کرد، گونه هاش خیس از اشک بود و قلبش زخمی از دنیا و آدماش ... حالا یه شخص جدید خیلی اتفاقی و نا خواسته وارد زندگیش شده بود، توی اون لحظه ای که خسته بود و...
-
بارون
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 15:06
بارون دوست دارم هنوز ،چون تو رو یادم میاره حس می کنم پیش منی ،وقتی که باون می باره بارون دوست دارم هنوز بدون چترو سر پناه وقتی که حرفهای دلم جا می گرن توی کتاب. شما نظر تون چیه؟ ساناز
-
کمکم کنید
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 00:40
دوست دارم تنها باشم تنهای تنها دلم می خواد برم یه جای دور که هیچ کسی رو نبینم آخه این دنیا چه فایده ای داره دنیای پوچ و بی ارزش که همه به هم دروغ میگن،دروغ دیگه نمی شه به کسی اعتماد کرد،به هیچ کس من خودمو گم کردم،راهمو گم کردم نمی دونم کجایی هستم احتیاج به کمک دارم آخه تو این دنیا نمی شه به کسی اعتماد کرد دیگه خسته...
-
سرود آشنایی
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 21:28
کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم کلید خانه ام را در دستت می گذارم نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم؟ احمد شاملو
-
دوست داشتن
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 21:12
در هم نگریستند اما سر شار از مهربانی چشم هاشان هر کدام پیاله ی پر از شراب سرخ که در کام تشنه ی چشمان هم می ریختند و کم کم بر هر دو لب لبخندی آهسته باز می شد، لبریز از محبت، سیراب از دوست داشتن، نه عشق، دوست داشتن! لحظاتی این چنین، خوب وشیرین ونرم وخاموش گذشت. دکتر علی شریعتی
-
انتظار
شنبه 29 مردادماه سال 1384 14:45
دلش گرفته بود،به همین خاطر از در خارج شد و روی پله ی سیمانی پایین اتاق نشست دستاشو زیر چونش تکیه داد و سعی کرد صدای چلچله ها رو به خاطر بسپاره محو رویاهاش شده بودو حساب وقت و زمان از دستش رفته بود،تمام مدت منتظر بود که پنجره باز شه و اون براش دست تکون بده آسمون کم کم تیره و تاریک می شه انگار آسمون هم مثل من دلش گرفته...
-
تنهایی
جمعه 28 مردادماه سال 1384 03:12
روز اول تا دیدمش عاشقش شدم، همین جور نگاش می کردم با خودم گفتم:یعنی میشه برای همیشه با من بمونه ،یعنی میشه همیشه همدمم باشه منو دوست داشته باشه عاشقم باشه .غرق در فکر بودم که یکدفعه با صدای دلنشینش صدام زد رشته افکارمو پاره کرد با لحن محبت آمیزی جوابشو دادم هر روز که میگذشت بیشتر عاشقش می شدم دیگه بهش عادت کرده بودم...
-
خسته ام
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 01:34
خیلی خسته ام ، نمی دونم چرا اصلا حوصله هیچ کسی رو ندارم ریختم به هم نمی دونم دلم میخواد یه تنوعی در زندگیم رخ بده. از این زندگی مسخره حالم به هم میخوره از همه ی آدما بدم میاد حس می کنم همشون دروغ میگن . احتیاج به یه تغییر و تحول اساسی دارم دیگه از هیچی حال نمی کنم احتیاج به یه نفر دارم که کمکم کنه نمیدونم چرا اینجوری...
-
نیاز
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 15:20
وقتی........ وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است ، مثل تنها مردن..... دکتر علی شریعتی من یه سوال...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 00:37
پروردگارا به من آرامش ده تا بپزیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم مرا فهم ده تا متوقع نباشم و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند. جبران خلیل جبران