دوستی های جدید!!!

 

 

    سلام  عزیزان . از اینکه به وبلاگ قطره در بیکران لطف دارید نهایت تشکر و میکنم. انشاالله که بتونیم همیشه مطالبی

    که برای شما می فرستیم مورد رضایت شما قرار بگیره.

    امروز می خوام درباره ی یه موضوعی باهاتون صحبت کنم فقط تو رو خدا خوب دقت کنید.

    این موضوع که چند وقتیه داره منو آزار می ده فکر کنم موضوعی هستش که نه تنها من بلکه خیلی از پسر ودخترها

     رو اذیت میکنه.این موضوع چیزی نیست جز دوستی های جدید پسر و دخترها. می تونم به جرات بگم که ۸۰٪ از 

    دوستی های جدید  پسر و دخترها عشق واقعی نیست و یا دوست داشتن واقعی نیست . یک نوع کشیدن از طرف مقابل

    هستش (به قول معروف تیغ زدن همدیگه ) .  دوستی های جدید پسر و دخترهای ایرانی شده اینکه دختره یا پسره پول

    دار هستش خیلی راحت بگم که دستش تو جیب خودشه و طرف مقابلش سعی میکنه از این فرصت کنه و ....

    اصلا قصد توهین به کسی ندارم یعنی در سطحی نیستم که بخوام به کسی چیزی یاد بدم ولی این موضوع مثل روز روشنه.

    اگر به دخترها بر نخوره می تونم بگم که این موضوع بیشتر راجب به دخترها صدق میکنه.( باز هم میگم منظورم همه ی 

    دخترها نیست)

    هنوز این مسئله برام مبهم هست که چرا دخترها وقتی جفت خودشونو از لحاظ مالی خوب می بینند تا خوب صفای پسررو

    ندن ولکن مامله نیستند و دقیقا پشت تلفن قربون پسره می رن که پسره........    ولی همین که پسره یکم به خودش اومد 

    همه چیزو فراموش می کنن و خیلی راحت به دلایل خاصی که معمولا ۹۹٪ اونها هم چرنده به هم می زنن و میرن سراق

    قربانی بعدی.اون موقع هست که پسره میگه خاک تو سرم کیوانم تو وبلاگ گفته بود ولی من .....

    عزیزانم این دوستی ها   دوستی واقعی نیستش   اینها عشق واقعی نیست   چرا تا میبینن که طرف مقابل موبایلی و زندگی

    خوبی داره با اینکه واقعا باهاش حال نمیکنن میدوند طرفش و تا به لقاهوالله نسپارنش ولکن نیستن.

     آخه چرا؟     تا کی؟     که چی ؟     آخرش چی؟    چند نفر؟   خسته نشدی؟    هنوز کمت هست؟    .......

    عزیزم چرا اون پسری که نه موبایل داره و نه لباسهای آن چنان نمی پوشه و خلاصه ساده هست حتی نگاهشم نمی کنید؟!

    (متاسفانه اینو بگم که موبایل جزو چیزهای باکلاس هستش بابا اون داهاتیه سر گاوشو که بفروشه می شه یه خط با یه 6600 NOKIA )

    به خدا همه چیز به پول ختم نمیشه . بابا اون پسر ساده پوشه و... خیلی معرفت و شعورش بیشتر از اون پول داره هستش.

    (اینو هم بگم که پسر پولدار خوب هم پیدا میشه).

    پسرا و دخترا حواستون ۶دنگ به خودتونو کاراتون باشه.   طرف مقابل خودتونو خیلی خوب بشناسید و بعد .....

    همه چیز به دوست دارم   و    تو نباشی تن من نباد    و   فقط با تو هستم    و .....    نیستا .

    اون دختری که واقعا مال تو هست ( لطفا این مالو با اون مال به معنی .... اشتباه نگیرید) و همیشه به تو فکر میکنه نه به

    مال تو شرایط الان تو رو درک میکنه و بعد تصمیم می گیره .

    اینو هم بدون که همه چیز با هوس تمام بشو نیستا  پس یکم جلوی خودتو بگیر و سر موقع اضطراری استفاده کن.

    آهای پسری که میگی  :  بابا ما هفته ای 1 بار میریم بیرون حالا عیبی نداره       آهای پسری که میگی که حالا چه

    فرقی فوکوله      آهای پسری که داری میگی این تو وبلاگش چی نوشته مطمعن باش که هنوز سرت نیومده که بخوای

   اینو درک کنی        آهای تو که میگی یعنی من برم بیرون بزارم دوست دخترم دست کنه تو جیبش وای وای الهی

    توبه        آهای اونی که میگی بابا دوست دخترم از صبح که پا میشه تا شب که می خوابه داره قربون صدقه ی من

    میره      حواست خیلی خوب به خودت باشه. شاید الان بگی چی چی نوشته احتمالا تا حالا سرت نیومده یا همچین دختره

    خامت کرده که بهت بگن 2*2 میگی 20 تا حواست باشه. می دونم که الان اونهایی که تا حالا چنین موضویی واسشون

    پیش اومده خیلی خوب حرفامو می فهمند .   

    راستی منظور من این نیست که اصلا خرج نکنید    منظورم اینه که واسه کسی خرج کن که لیاقتشو داشته باشه یا خدای

    نکرده اگر دوستی شما روزی تمام شد  از کارت پشیمون نشی.

 

    ببخشید اگر نتونستم خیلی خوب بیانش کنم  و خستتون کردم .

 

   انشاالله که فهمیده باشید منظورم چی بوده .   به امید اینکه تمام عشق ها واقعی واقعی  باشه نه .....

 

    نظر یادتون نره ه ه ه ه ه ه                قربان همه ی شما  کیوان 

 

 

 

روزهای پنهان در پشت شب

توی کوچه های باریک و نمناک، فکر خستم قدم می زدم

و صدایی به جز ناله ی قلب زخمیم به گوش نمی رسید،

همه جا تاریک بود.

باد آروم شاخ و برگ درختارو نوازش می کرد

و بهشون دلداری می داد بلاخره یه روز از همین روزا

میاد که صبح هم همراهسش باشه یه روزی

که شب توش نامحسوس باشه.

پاهام درمونده و چشمام بی رمق شدن

آخه دیگه خسته شده بودن.

خسته شده بودن از ندیدن آفتاب 

چون سال هاست که رنگ تابیدن

خورشید و احساس گرماشو، روی تنشون نفهمیدن

احساس یه گرمای بی پایان.

اونا می ترسیدن که یادشون بره،

روشنایی چه حال و هوایی داره

دوباره قدم زدن زیر گریه کردن انوار تابنده ی خورشید،خانم چه شور و نشاطی داره،

یه زندگی نو با شروع یک صبح طلایی.

اما روزها پشت سر هم سپری می شدن.

 و دوباره یک روز بارونی و خیس جدید بدون مهر و محبت ودوستی،

نمی دونم یعنی می شه دوباره...؟؟؟

سعی می کنم به خودم امید بدم آره

امکان داره دوباره.... 

(محمد) 

آغوش

 

تا گرم آغوشت شدم،چه زود فراموشت شدم

تقصیر تو نبود خودم، باری روی دوشت شدم،

کاشکی دلت بهم می گفت: نقشه ی قلبمو داره،

 هر کی زدو رفتو شکست یه روز یه جا کم میاره،

موندن و

 سوختن و

 ساختن،

همه یادگار عشقه انتقام از تو گرفتن،

 کار من نیست،

 کاره عشقه...

{میدونم جوابتو می گیری}

ساناز

بی پایان

 

 

فضای خالی مرا وادار می کند،

احساس کنم در خانه ام،

صورت های مات و مبهوت که هیچ جایی برای رفتن ندارند

نور آفتاب باعث می شود که احساس کنم جایی برای رفتن می شود پیدا کرد،

دارم سعی می کنم بفهمم که چرا هیچ وقت این را نفهمیدی

***

من بیدارم انگار هیچ وقت نخوابیدم،

دعا می کنم برای تابیدن دوباره ی خورشید،

که هیچ گاه از بین نرود،

آری،

صداها به من می گویند که باید برای چیزی که دارم بهایی بپردازم

دارم در اقیانوس بیکران زندگی شنا می کنم،

***

عزیزم...آه عزیزم

تو هنوز همان دخترک بی گناه و بدون اشتباه زندگی منی،

و من نمی خواهم،

منظورم این است که بخواهم نگه دارم تو را...

می توانم بفهمم که می خواهی بروی ،

نمی خواهم صورتت را به رنگ این دنیا در بیاورم،

می خواهم که رها باشی،

بی پایان...

ساناز

پروانه

داشتم فکر میکردم به این که دلم چی می خواد

آره دلم می خواست

پروانه بشم پروانه بشم

و برم دور از آدمهای

رباتی

برم یه جایی که

هیچ موجود

زنده ای توش نفس

نکشه...

برم جایی که فقط خودم باشم

و خودم باشم با حرفهای

توی دلم

خودم باشم

با یه عالمه از بارون چشمام

خودم باشم با تمام تنهاییام

سرم رو

گذاشته بودم روی دیوار

توی خیال بودم

حال دیگه

پروانه شده بودم

و توی اون جایی که همیشه

آرزوشو داشتم

بال میزدم بال میزدم

و بالا میرفتم

میرفتم پیشش

آره از خوشحالی نمیدونستم

چه کار کنم هر دفعه که بالم

رو تکان میدادم قلبهای از

سنگشونو حقیر تر و کوچکتر

میدیدم اما هر لحظه قلب

خودم

از عشق و محبت سر شار میشد

و این جمله رو توی هر ثانیه تکرار میکردم

  خدایا تو چقدر مهربونی ...

مدتی گذشت حالا دیگه

رسیده بودم بهش و از خوشحالی

مدام گریه می کردم

که که

یه هو از خواب پریدم

و دوباره خودم رو توی این زندان تن دیدم...

(محمد)