بــــــــــرو...؟!

 

 

برو بزار تنها باشم ،چرا دست از سرم بر نمی داری؟!

تا میام فراموشت کنم دوباره میای،

داغون شدم...

مثل خوره ذهنم،فکرمو می خوری،

حتی دیگه نمی تونم فکر کنم،

تو همه چیزو از من گرفتی،

دیگه از همه بدم میاد،

کاش می تونستم فکر کنم،

موندم سر دو راهی،

کاش می شد فراموشت کنم ،

هر چی داد می زنم خدا هم دیگه صدای منو نمی شنوه،

دیگه امیدی نیست برای زندگی کردن،

بــــــــــرو واسه همیشه،

بـــــــــــزار راحت باشم...!؟

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:10 ق.ظ http://lonely.myblog.ir

سلام ساناز خانم.

نه! چرا فراموشش کنی.؟!! وقتی دوباره خودش داره میاد...

این یعنی اینکه اون...از کارش پشیمون شده...

راستی خدا هم خیلی خوب صداتو میشنوه...

فقط یاس و ناامیدی به دلت راه نده..همه چیز حل میشه انشا الله.!!

بابای

رز صحرا ( یحیی) شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ق.ظ http://roze-sahra.blogsky.com

سلام عزیزم
مثل همیشه زیبا
میلاد منجی عالم بشریت امام زمان رو به شما و خانواده محترمتون تبریک میگم و ارزوی موفقیت برای شما دارم
منتظر حضور گرمتون در وبلاگم هستم
پایدار باشی دوست من
رز صحرا/ یحیی *

پسرک تنها دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ق.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

سانازم چی شده؟

بهار چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ب.ظ http://baharebrahimi.blogfa.com

قیمت یه شب عاشق تو بودن تمام زندگیم بود

قیمت تمام عمر تورو داشتن؟

دوست داشتی به من هم سر بزن!

[ بدون نام ] دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ق.ظ http://doxy.blogsky.com

صلام.!
کسی برده که قلبش رو به دست غم نداده...؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد