چــــــــــرا؟!...

توی این هوای سرد، تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم و فکر کنم،

لباس گرم پوشیدم و از دره خونه رفتم بیرون،

از کوچه که رفتم بیرون رسیدم به اتوبان، کنار اتوبان توی پیاده رو شروع کردم به قدم زدن،

پشت چراغ قرمز به ماشین های که ایستاده و نگاهی به بچه های کردم که با لباسی کم از سرما به خود می لرزیدند،

و با نگاهی التماس آمیز ،

نگاهی که اون شادابی و نشاط بچگی رو نداره،نگاهی که اون شیطت بچگی رو نداره،

 صدای به گوشم رسید که می گفت:

آدامس می خری،آدامس،۱۰۰ تومن

یکی دیگشون می گفت:

تو رو خدا بزار شیشتو پاک کنم،

ولی هیچ کدوم اعتنایی به اون بچه ها نمی کردند،

هر طرف که چراغ قرمز می شد می دودید همان طرف

که شاید...؟! 

اشک توی چشمام جمع شده بود دسته خودم نبود،

که چرا ،چرا این بچه بجای اینکه بخواد روزی ۱۰۰ بار قسم به اینو اون بده باید با آرامش زندگی کنه،

بد جوری حالم گرفته شد،

آخه چرا؟!...

نظرات 8 + ارسال نظر
صفیه پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.baranebahar.blogsky.com

صفیه پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:11 ب.ظ

سلام
ساناز جان بعضی درد ها
درمانش فقط یاس
کاری که ما ایرونی ها بهش عادت کردیم...
موفق باشی

سکوت دیوار پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
بعضی چیزها وجود دارن چه تلخ و چه زیبا...باید باهاشون کنار اومد.چون با فکر کردنه زیاد خودمون را خسته می کنیم.پس سعی کن با دیدنشون عبرت بگیری..البته اگر تونستی حتما کمک کن..

محمد سلمانی جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ب.ظ http://ghazal-zaman.persianblog.com

سلام

داکسی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:33 ب.ظ

صلام.!
ممنون که سرزدی

داکسی چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ق.ظ http://doxy.blogsky.com

فانوس یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.baazbaaraan.blogsky.com


همیشه اینجوریه
میشه عوض بشه؟

سالومه شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ب.ظ

با صفیه موافقم.ما ایرانیا عادت کردیم.به جای اینکه بیان واسه اینجور آدما هزینه کنن میان واسه کارت سوخت هزینه میکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد