پاییز...؟!

 

 

 

اون نظر یا اون حسی رو که بعد از دیدن این عکس ها بهتون دست مده به من بگید و نظرتون رو بدید ؟!...

خـــــــــــــــــــــــــواب...؟!

 

چند روز بود که نه صداشو شنیده بود نه دیده بودش،

دیگه نا امید شده بود،

دیگه فکر میکرد واسه هیچوقت نمی بینتش،

واسش خیلی سخت بود دیگه دلو و دماق کاری رو نداشت ،

حس می کرد یه چیزی رو گم کرده،

دستش روی چونش به  یه جا خیره شده بود ،توی افکارش غرق شده بود،

به این فکر می کرد آخه چرا یهو تنهاش گذاشتو رفت

اون که بهش گفته بود دوسش داره، پس چرا رفت،

صدای زنگ موبایلش اونو از جاش بلند کرد پرید به سمت موبایل که شاید اون باشه

باورش نمی شد اون باشه ،چشماشو به هم زد، آره خودش بود

گوشی رو برداشت:

ـ الـــــــــــــــــو

صدای که پر از عشق بود

ـ سلام

خوبی؟!

مرسی خوبم.

معلومه پسر تو کجایی؟؟

با سکوتی طولانی جوابمو نداد،

گفتم :الو،کجا رفتی؟

گفت: هستم ،می خوام ببینمت،

واست همه چیزو توضیح می دم،

باشه،

جاشو گفت: و گوشی رو گذاشت،

یه حسی داشتم نمی دونشتم خوشحالم یا ناراحت،

صدای ضربان قلبمو میشنیدم،

لباسامو پو پوشیدم و رفتم،

نیم ساعت زود تر رفتم بیرون تا یه کم فکر کنم،

یعنی می خواد چی بگه به این که فکر می کردم تمام بدنم یخ می کرد،

نگاهی به ساعت انداختم و تصمیم گرفتم سوار تاکسی شم،

خیلی زود به اونجا رسیدم،

وارد کافی شاپ که شدم روی صندلی پشت میز نشسته بود ،

بهش نزدیکو نزدیک تر می شدم،

نفسم رو حبس کردم و با صدای آروم گفتم:

سلام و نشستم،

توی چشماش خیره شدم برق عجیبی داشت،

سکوت، سکوت، سکوت

 

یهو از جا پریدم،

صدای ساعت موبایل منو از خــــــــــــــــــــواب بیدار کرد،

باورم نمی شد،

همش خواب بود،

حتی توی خواب هم سکوت کرد و نگفت واسه چی رفت،

بدنم می لرزید ،

بغض دیگه امونم نداد .... 

 

دروغ...؟!

 

وجود سردمو حس می کنم،

تمام بدنم یخ کرده،

سر در گمی تا کی؟!

توی این بدن هم دیگه حس،گرمای وجود نداره،

اونم دیگه امیدی به این زندگی لعنتی نداره،

فکرمو نمی تونم متمرکز کنم،

خسته ام،

حس می کنم دیگه نمی تو نم به کسی اعتماد کنم،

*اعــــــــــــــــــــتماد؟!

اصلا معنی اعتماد یعنی چی؟!

تا حالا کسی بهتنون گفته دوستتون داره؟!

*دوســـــــــــــــــت داشـــــــــــــتن یعنی چی؟

ازش پرسیدید: واسه چی دوستتون داره ؟آیا دوست داشتنش واقعیه؟

نــــــــه من که باورم نمیشه یک نفر واقعا کسی رو دوست داشته باشه،

وقتی که همه چیز شد،

 دروغ،

بــــــــــــــــــــــــاید .....؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بــــــــــرو...؟!

 

 

برو بزار تنها باشم ،چرا دست از سرم بر نمی داری؟!

تا میام فراموشت کنم دوباره میای،

داغون شدم...

مثل خوره ذهنم،فکرمو می خوری،

حتی دیگه نمی تونم فکر کنم،

تو همه چیزو از من گرفتی،

دیگه از همه بدم میاد،

کاش می تونستم فکر کنم،

موندم سر دو راهی،

کاش می شد فراموشت کنم ،

هر چی داد می زنم خدا هم دیگه صدای منو نمی شنوه،

دیگه امیدی نیست برای زندگی کردن،

بــــــــــرو واسه همیشه،

بـــــــــــزار راحت باشم...!؟

 

 

کـــــــــا شکی...!

 

کاش می شد همیشه باهام بمونه ...

کاشکی، منو هیچوقت تنها نذاره...

کاشکی همیشه پشتم باشه...

کاشکی بهم دروغ نگه..

آخه من دوسش دارم،ولـــــــــــی اون نمی فهمه...

کاشکی باورم کنه..

کــــــــــــا شکی....

                                              ************************

بـــــچه ها شوخی،شوخی به پرنده ها سنگ میزنن ولی اونا جدی،جدی میمیرن،

آدما شوخی،شوخی رخم زبون میزنن دلها جدی،جدی میشکنن،

تــــــــــــــــــــــــو شوخی،شوخی خندیدی من جدی،جدی عاشقت شدم...!

ساناز