ایـــــــــــــــــتالیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

سلام:

نمی دونم چــــــــــــــــــرا با اینکه تیم مورد علاقم{ایتالیا} از آلمان برده ولی بازم دپ زدم:

ولی این تازگی نداره یه جورایی عادت شده...

خـــــــــــــــــــــــــوب

                                                           ........................................................................

بمن نگاه کن به من ...

به من که سبز بوده ام،به من که زرد می شوم

به من که گرم بوده ام ،به من که سرد می شوم

به من نگاه کن به من...

به من که از فشار غم شکسنه ام ،خمیده ام

به من که اشک میدود ز ناودان دیده ام

به من نگاه کن به من...

به من که تار بوده ام،به من که پود می شوم

به من که بوده بوده ام،به من که دود می شوم

به من نگاه کن به من...

به من که بی وجود تو خموش و بی ترانه ام

به من که بی بهار تو درخت بی جوانه ام...؟!

 

 

 

آّه...ایکاش...کاش

 

*آه...نمی دانم چرا قلم در نوشتن یاری ام نمی کند تا افکاری چون همیشه را جمله بندی کنم شاید این به خاطر سنگینی محبت باشد که قلم آن را عاجزانه بیان می کند ولی هر چه هست عشق و محبت و یک رنگی را به هیچ بهانه ای در زندگی نفروش،زیرا آدمیان امروز آدمیانی هستند که نقاب انسانیت بر چهره زدند ولی معنای واقعی انسان نیستند.

 

*هر شب در رویا هایم تو را می بینم،تو را که با زیبایی لبخند می زنی،دسته ای از گل های سفید را به من می دهی و حرفی به لب داری تا می خواهی سخت بگویی از خواب بیدار می شوم .

 

*ایکاش:

ایکاش پیراهنت بودم تا اندام لغزنده ات را لمس می کردم و تو مرا با ذوق در بر می گرفتی و آنگاه که در آغوشم نبودی بوی دلاویز بدنت با من بود و مرا سر مستم می کرد.

ایکاش:

بسترت بودم تا در آغوشم جا می گرفتی و من،

با لذت تو را در خود می فشردمو آنگاه که نزدم نبودی نقشت را در بر داشتم و دلخوش بودم...! 

 

*کاش می شد به تو گفت:

سالها پیش از این در بهاری زیبا،در غروبی غمگین،در سکوتی سنگین،

بهم بر خوردیم.

من برای دل تو،تو برای دل من،آن بهار زیبا،

تو هزاران فتنه در نگاهت خفته،من در نگاهت به بلا افتاده

روزها از پی هم تو جدا از من و فارغی ز غم

من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم

تو سرا پا شادی،غرق در نشسته این آزادی...

ساناز 

تولدم مبارک!

 

امــــــــــــــــــــــــروز کسی تولد منو تو نت تبریک نگفت

پش در نتیجه خودم به خودم میگم:

تــــــــــــــــــــولد تـــــــــــــــــــــــولد تــــــــــــــــولدم مبـــــــــــــــــــــــارک

مبــــــــــــارک مبــــــارک تـولدم مبارک

میــــــــــــــــام شمع رو فوت می کنم که ... زنده باشم

لبم شادو دلم خوش چو گل پر خنده باشم

 

 

چــــــــــــــــــــــــــرا؟

وقتی از هم دور بودیم

وقتی دلتنگ می شدم

وقتی گریه ام می گرفت

یادآوری اینکه می گفتی،

مهم نیست اینقدر از هم دوریم،مهم اینه که اینهمه به هم نزدیکیم،

آرومم می کرد

امـــــــــــــــا نمی دونم چرا؟

 

ساناز

    سلام به دوستان عزیزم ...

عید نوروز رو به همه ی  شما تبریک میگم  و سال خوب و پر برکتی رو براتون آرزومندم.

قلبش...

 

یه کنار نشسته بودم سعی میکردم

چهرمو غمگین تر و خسته تر از همیشه نگه دارم

تا شاید وقت رفتن دلش به حالم بسوزه و منم با خودش ببره

اما اون حتی یه نگاهم بهم ننداخت و رفت

آره برای همیشه رفت رفت...

وقتی به اونجایی که همیشه آرزوش بود رسید

قلبش شکسته شد و یه تیکش تلپ از توی آسمونا افتاد تو خونمون

هنوز قلبش تپش داشت

میتپید

آره اون هنوز زنده بود

میخواستم برشدارم اما هر دفعه که موفق به برداشتنش میشدم

از توی دستم خودشو به سمت درختای نارنج توی باغچه پرتاب میکرد

انگار داشت باهاشون حرف میزد

آخه وقتی هم که بودش عاشق اون باغچه و درختاش بود

دویدم به طرفش

یک بار..

دفعه ی دوم.

آخ این دفعه با مخ خوردم زمین

اما انگار ایندفعه مهربون تر از لحظه ی رفتنش شده بود

با شتاب به طرفم اومد و خودشو توی دستای سردم جا داد

اخم کرده بود اما میخندید خوشحال بود گاه غمگین

دیگه داشتم دیوونه میشدم

ای بابا مثل اینکه همه وقتی آسمونی میشن آدمارو بدتر

زمینی می کنن...